ثنای علی (ع)

بر در صحن نجف بسیار ها کم می شود

رشته حب علی با خلق محکم می شود

تو بدان که حضرت جبریل در وقت سلام

بر در ایوان حیدر تا کمر خم می شود

 

 

هر چه احمد شب معراج در افلاک دید

 من در آیینه ایوان طلا می بینم

من غلام سیه میثم تمار توام

 در حریم حرمت اهل وفا می بینم

 

 

ذرات عدم دور علي مي گردند

در شادي و غم دور علي مي گردند

حجاج دانسته و يا نا دانسته

بر گرد حرم دور علي مي گردند

 

 

جوجه بودم صيد در دامت شدم

بچه بودم عاشق نامت شدم

مادرم مي گفت ذکر هو بگير

يا علي گو دست بر زانو بگير

ياعلي از جا بلندت مي کند

تا قيامت سر بلندت مي کند

غزلی از رضا جعفری

سائیده شد لبان تو اینگونه چوب را

برهم نمی کشند ـ شمال و جنوب را ...  

دیدند قرمز متمایل به عشق بود ـ

خونین ترش نخواه و ببخش این غروب را

آب فرات در کف خود ته نشین شده است

پس خوب شد که لب نزدی این رسوب را

واجب نبود آمدنت لطف کرده ای

برداشته اند از همه حکم وجوب را

آبی نمانده است که خاموششان کنم

آتش زدی لبان خودت این دو چوب را

پنج نكته از اقاميرزا اسماييل دولابي

doulabi1- خداوند فرمود : هر چي ديدي هيچي نگو، من هم هر چي ديدم هيچي نمي گم . يعني تو در مصائب صابر باش و چيزي نگو ، من هم در كوتاهي ها و خطاهايت چيزي نمي گويم.

2- ميگن وقتي بعضي از آدم خوبا ميميرند ملائکه ميبينند که تو دفتر حسابشون هيچ چيزي نيست نه خوبي، نه بدي آخه مگه ميشه؟ وقتي علت را از خدا ميپرسن خدا ميگه اين بنده ي من از اونايي بود که هر کاري که ميکرد فقط به خاطر من بود يعني نيتش خالص خالص فقط برا خدا بود.منم وقتي ديدم همه کارش فقط براي منه جلوي چشمان شما ملائکه را هم گرفتم تا حتي شما ها هم نبينيد که اون به خاطر من چکار ميکنه چون بنده ام دوست نداشت جز من کسي از کاراش با خبر بشه ...

3- امام حسين عليه السلام تجلي خداست . در حديث هست که کسي که آن حضرت را با معرفت زيارت کند و يا در روز عرفه زيارت کند يخالط الله بنفسه خداوند بنفسه با آن زائر مخلوط ميشود . اين عبارت را هيچ يک از علما جرات نکرده است باز کند و تشريح نمايد.

4- چوپان روستايي ساده دلي كه متوجه شد دختر شاه كه همراه با نديمانش براي تفريح به ده آمده بودند به او نگاه مي كند، سراغ مادرش رفت و به او گفت برو از دختر شاه براي من خواستگاري كن. چون امروز مرا نگاه مي كرد و فهميدم خواهان من است! خوب است ما هم در رابطه با خدا و مواليانمان همين طور خوش باور باشيم و بگوييم آن ها ما را مي خواهند.

5- ميگويد يك كاري بكن! دعا كن! التماس دعا! هركس گفت التماس دعا،‌گفتم من مستجاب الدعوه نيستم اما اگر باشم چه دعايي ميخواي بكنم؟ گفت دعا كن خدا حجم را قبول كنه! گفتم آيا خودت حجت را قبول داري؟ گفت:نه!...اِه! وقتي خودت قبول نداري من چي بگم؟ در نماز جماعت ميگويد التماس دعا! دعا کن خدا نمازم رو قبول کنه! خودت قبول داري؟ نه! يک وقت کلاه سرت نرود به من بگويي التماس دعا! اول خودت را بساز که آنچه عمل ميکني ، خودت قبول داشته باشي. حواستون باشه کلاه سرتان نرود. در دنيا فقط التماس دعاگو نشويد. وقتي خودت قبول نداري من رو جلو ميفرستي؟؟

یک نکته

 

مي‌گويند كسي (كه گويا طلبه بوده) به مرحوم حاج اسماعيل دولابي گفته بود كه حاجي از غيب حرف مي‌زني و حاج اسماعيل جواب داده بود كه اين شماييد كه از غيب حرف مي‌زنيد والا من آن چه را مي‌بينم مي‌گويم


یک غزل از استاد سخن سعدی شیرازی

شب فراق نخواهم دواج دیبا را          که شب دراز بود خوابگاه تنها را

ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند          که احتمال نماندست ناشکیبا را

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی          روا بود که ملامت کنی زلیخا را

چنین جوان که تویی برقعی فروآویز          و گر نه دل برود پیر پای برجا را

تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو          ببرد قیمت سرو بلندبالا را

دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم          که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب          چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را

شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز          نظر به روی تو کوری چشم اعدا را

من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق          معاف دوست بدارند قتل عمدا را

تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری          که بندگان بنی سعد خوان یغما را

در این روش که تویی بر هزار چون سعدی          جفا و جور توانی ولی مکن یارا

 

برای حضرت شاهزاده علی اصغر(ع)

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت

و ایستادی امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی

و باز در پی اثبات ادّعای خودت

از آسمانی گهواره روی خاک بیفت

بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته ترا برای خدا

ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حلقت

سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است

یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر

برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد همسفر کاروان برو بالا

برو به قصد رسیدن به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی

که تازه آخر عرش است ابتدای خودت

سه روز بعد، در افلاک دفن خواهی شد

درون قلب پدر خاک کربلای خودت

از: هادی جانفدا

 

یک غزل از شاطر عباس صبوحی

دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد/

افکند سر به زیرو حیا را بهانه کرد/

رفتم به مسجد از پی نظاره رخش/

بر رو گرفت دست و دعا را بهانه کرد/

آمد به بزم و دید من تیره روز را/

ننشست و رفت و تنگی جا را بهانه کرد

آغشته بود پنجه اش به خون عاشقان/

بسته به دست خویش حنا را بهانه کرد