دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد/

افکند سر به زیرو حیا را بهانه کرد/

رفتم به مسجد از پی نظاره رخش/

بر رو گرفت دست و دعا را بهانه کرد/

آمد به بزم و دید من تیره روز را/

ننشست و رفت و تنگی جا را بهانه کرد

آغشته بود پنجه اش به خون عاشقان/

بسته به دست خویش حنا را بهانه کرد