غزلی از رضا جعفری
سائیده شد لبان تو اینگونه چوب را
برهم نمی کشند ـ شمال و جنوب را ...
دیدند قرمز متمایل به عشق بود ـ
خونین ترش نخواه و ببخش این غروب را
آب فرات در کف خود ته نشین شده است
پس خوب شد که لب نزدی این رسوب را
واجب نبود آمدنت لطف کرده ای
برداشته اند از همه حکم وجوب را
آبی نمانده است که خاموششان کنم
آتش زدی لبان خودت این دو چوب را
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۰ ساعت 18:51 توسط علی دهقان
|