سالها قد تو را خامه تقدیر کشید/

قامتت بود قیامت که چنین دیر کشید/

خواست رخسار تو با زلف گره گیر کشد/

فکر ها کرد که باید به چه تدبیر کشید/

مدتی چند بپیچید به خود آخر کار/

ماه را از فلک آورد و به زنجیر کشید/

جای ابروی تو نقاش پس از آهوی چشم/

تا به بازیچه نگیرند دم شیر کشید/

تا بیاراست بدین حسن دلازار تو را/

قلم اندر کف نقاش تو تکبیر کشید/

گردش خامه تقدیر غرض نقش تو بود/

گز ازل تا به ابد این همه تاخیر کشید/