غزل مثنوی از هادی جانفدا
تو راآنگونه مي نامند مولاي تلاطمها
ونامت غرش آبي آواي تلاطم ها
تو اينگونه ميفهمند مجذوبان كه اربابي
ونامت مونس همواره شبهاي بي خوابي
تورااينگونه مي سنجند باشأن خداوندي
خدا ذات تورا باذات عصمت داده پيوندي
تو راپيغنبر بي سر ترين پيغام ميدانند
تورا بنيانگذار اصلي اسلام ميدانند
وتو تكثير حق در جان هفتادودو پيغنبر
كه پيغام تو را بردند ازلاهوت آن سو تر
تو ميلادت شروع جنبش خونين آزادي است
تو ميلادت براي عاشقان غم عارفان شادي است
نميفهميم يعني چه؟تلاطم از دل دريا
نميدانيم يعني چه؟ تولد از دل زهرا
تورا بر محملي ازدلاز آن بالا فرستادند
تمام آسمان و اهل آن برپايت افتادند
زمين سر تا سرش چشم است وقتي جلوت اللهي
قدم بگذار اي جان جهان هر جا كه ميخواهي
تورا كه مصطفي همواره از جبريل مي پرسيد
علي در قاب چشم فاطمه هر شب تورا ميديد
برايت قبل از آني كه بيايي گريه ميكردند
براي تو شهيد كربلا گريه مي كردند
براي تو زمين تنگ است ميدانم تحمل كن
برايت زندگي ننگ است ميدانم تحمل كن
براي توبلوري كه تراشيده شدي درعرش
زمين و آسمان سنگ است ميدانم تحمل كن
براي تو كه گوشت پر زآهنگ بهشتي هاست
كلام من بد آهنگ است ميدانم تحمل كن
تو با ظلم سازش هرگز اين آيين مردان نيست
تو حرف آخرت جنگ است ميدانم تحمل كن
زمين ميماند وتو ظهر شور انگيز عاشورا
ويك روز حماسي و غرور انگيز عاشورا
به پيش بادها استاده اي اي روح طوفاني
نگاه تو عميق و ساده چون آيات قرآني
خدا را هر چه با اثبات خود اثبات ميكردي
تمام عقلها و روح ها را مات ميكردي
كنون من مانده ام بين سرود مرثيه حيران
منم يك لحظه زير افتاب و لحظه اي باران
كنون من مانده ام با عقده هاي تو گره خورده
دلي كه با ظريح كربلاي تو گره خورده
قلم از عشق تو آقا زيارت نامه ميخواند
و فترس در جوارتو برايت نامه ميخواند
يكي از نامه ها خيس است همراهش سلام ماست
و توبا مهرباني مينويسي اين غلام ماست